کد مطلب:260211 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:306

تأملی در معجزه ی باران
در اینجا ذكری از یكی از معجزات امام حسن عسكری علیه السلام، خالی از لطف نیست. آن حضرت كرامتها و معجزات فراوانی داشته است كه ذكر همه ی آنها مجالی گسترده تر می طلبد. [1] .

اما برخی از این معجزات علاوه بر اینكه دلیلی بر امامت و نشانه ای بر عظمت و جلالت آن حضرت است، نوعی بیدارباش و آگاهی بخشی را نیز به همراه دارد و از این جهت نیز در خور تأمل و دقت است. یكی از این كرامات و معجزات، در قحطسالی سامراء صورت می گیرد كه علی بن حسن بن سابور آن را چنین نقل می كند:

در زمان امام حسن عسكری علیه السلام، در سامراء قحطی و خشكسالی به مردم رو آورد، همه ی اهل مملكت برای طلب باران بیرون رفتند و سه روز پیاپی نماز باران گزاردند و دعا كردند، اما باران نیامد. روز چهارم، «جاثلیق» همراه با مسیحیان و كشیشان رو به صحرا نهاد.

در بین آنان راهبی بود.

همینكه دست به دعا برآورد؛ آسمان از ابر پوشیده شد و بارانی سرشار و پیاپی باریدن گرفت. پس بسیاری از مردم شك كردند و با شگفتی به آیین مسیحیت گرویدند. خلیفه كه از این امر باخبر گردید، در پی حسن بن علی علیهماالسلام فرستاد كه در زندان بسر می برد. پس او را از زندانش خارج ساخته و به آن حضرت عرض كرد: امت جدت را



[ صفحه 51]



دریاب كه هلاك شدند.

فرمود: من انشاءالله تعالی فردا به صحرا بیرون خواهم رفت و شك مردم را از بین خواهم برد.

«جاثلیق» در سومین روز نیز همراه با كشیشان بیرون رفت و امام حسن علیه السلام نیز در میان تنی چند از اصحاب خود رو به صحرا نهاد و همین كه راهب را دید كه دستش را برای دعا بالا برده یكی از اصحابش را دستور داد كه دست راست او را گرفته و آنچه را بین دو انگشت خود دارد بگیرد. امر امام علیه السلام را اطاعت كردند و از بین دو انگشت او استخوان كوچك سیاهی را خارج ساختند.

پس حضرت امام حسن علیه السلام آن را به دست خود گرفته و به راهب فرمود: اكنون طلب باران كن. او طلب باران كرد، اما این بار بر عكس شد و آسمان كه ابری بود صاف گشت، ابرها ناپدید شدند و خورشید روشن و داغ ظاهر گشت.

خلیفه پرسید: این استخوان چیست ای ابومحمد؟!

حضرت فرمود: این مرد به قبر یكی از پیامبران الهی گذر كرد و در آنجا این استخوان را یافت؛ و اینك اثر این استخوان است، چرا كه استخوان پیامبری رو به آسمان ظاهر نمی گردد مگر اینكه از آسمان بارانهای تند و پیاپی می بارد.

آنگاه امام علیه السلام دعا فرمود و خداوند به بركت دعای او قحطی را از میان برداشت. [2] .



[ صفحه 52]



براستی اگر استخوان پیامبری - كه از دنیا رفته - چنین خاصیتی داشته باشد كه حتی در دست یك مسیحی ملحد، باران رحمت الهی را از آسمان نازل گرداند. وجود سرشار از رحمت و كرامت فرزند و جانشین و پاره ی تن برترین پیامبران چه اثر و خاصیتی خواهد داشت؟!

چرا باید همه ی اهل یك مملكت به اصطلاح اسلامی سه روز نماز بخوانند و دعا كنند و قطره ای باران نیاید، ولی دعای یك راهب با استخوان كوچكی از پیامبری در گذشته، بارانی سیل وار به همراه داشته باشد؟

این چه طلسمی بوده كه دل و جان پیروان پیامبر صلی الله علیه و آله را به بند كشیده و چه رمزی در كار بوده كه این همه غفلت و وانهادگی را نصیب مسلمانان معاصر ائمه علیهم السلام نموده است؟!

چه می شد اگر چنین كرامتهایی، پرده ی سیاه تعصبات و غرض ورزیهای كور را، كنار می زد و حركتی به مردم می داد، تا از آثار یك استخوان عبرت گیرند و جان پیامبرشان، و تجسم زنده ی قرآن و سنت او را دریابند و خلیفه ی واقعی او را كه ولایتش ادامه ی ولایت اوست، واسطه ی همه ی فیوضات رحمانی و وسیله ی فوز و رستگاری خود در دنیا و آخرت قرار دهند؟!

چه می شد اگر آن مقدار كه یك مسیحی برای استخوان پوسیده ی پیامبری ارزش قائل بود، مسلمانان برای فرزند زنده ی پیامبرشان ارزش قائل می شدند؟!



[ صفحه 53]




[1] طالبين به بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 247 تا 306 مراجعه نماييد.

[2] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 425 - كشف الغمه، جلد 3، صفحه ي 311.